سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















تنها بهار

باور کردن خود یکی از اولین قدم ها به سمت موفقیت است. اگر به خودتان اعتماد نداشته باشید، موفق شدن در کارها خیلی سخت می شود.

مراحل

1. یک شعار برای خود انتخاب کنید و هر روز آنرا برای خودتان تکرار کنید. (شعار من : ایمان ، هدف ، برنامه ، تلاش ، پشتکار ، خلاقیت)

2. یاد بگیرید که نظر شما تنها نظری است که اهمیت دارد. افکار و نظرات بی اهمیت دیگران را کنار بگذارید. فقط خودتان هستید که باید واقعیت زندگی را برای خود آشکار کنید.

3. در محل کار، مدرسه یا خانه نظرات خود را بیان کنید. وقتی در ارتباطات خود با دیگران مطیع و سلطه پذیر نباشید آنوقت به خود و نظراتتان اعتماد و اطمینان پیدا می کنید.

4. همه چیز را امتحان کنید حتی اگر ندایی در ذهنتان بگوید که ممکن نیست. حتی کوچکترین پیروزی ها می تواند به شما اعتبار ببخشد و باعث شود دفعه بعدی که با یک مشکل یا هدف روبه رو شدید بیشتر به خودتان اعتماد کنید.

5. رفتارهای دفاعی را کنار بگذارید. وقتی به خودتان می گویید که نمی توانید به یک هدف خاص در زندگیتان برسید، قبل ازاینکه حتی تلاشی کرده باشید اجازه می دهید که شکست بخورید. پس این رفتارها را کنار بگذارید و همیشه متضاد این را به خودتان دیکته کنید.

6. دور و برتان را با افرادی پر کنید که تحسینشان می کنید. وقتی با کسانی هستید که افراد موفقی هستند بیشتر می توانید خودتان را باور کنید. از این افراد کمک بخواهید تا به شما نشان دهند که چطور برای رسیدن به اهدافشان تلاش کرده اند.

7. برای خودتان هدف تعیین کنید. وقتی هدف داشته باشید کنترل در دستان شماست.

8. باید تشخیص دهید که چه موقع به هدفتان می رسید تا به بالا بردن اعتماد به نفستان کمک کند.

9. دلیل شکستتان را پیدا کنید. برای هر کسی پیش می آید که نتواند به هدفی دست پیدا کند اما اگر از شکست هایتان درس بگیرید احتمال موفقیتتان بیشتر می شود.

10. برای قضاوت درمورد موفقیتتان انتظارات واقع بینانه داشته باشید. قبل از اینکه برای دویدن آمادگی جسمانی لازم را پیدا نکرده باشید نباید از خودتان توقع داشته باشید که بتوانید 4 کیلومتر را بدوید.

11. به انتقادات گوش دهید اما اجازه ندهید متقاعدتان کند که کمتر از آن چیزی هستید که واقعا هستید. بعضی منتقدان برای بزرگ تر جلوه دادن خودشان دوست دارند شما را خرد کنند اما خیلی های دیگر هم هستند که توصیه های انتقادی بسیار خوب در اختیارتان می گذارند که به کمک آن می تواند خودتان را ارتقاء دهید.

12. وقت و انرژیتان را به دیگران اختصاص دهید. وقتی اینکار را می کنید، فیدبک مثبت از طرف مقابل دریافت می کنید و احترام آنها را به دست می آورید. با این روش خودتان هم کم کم احترام بیشتری برای خودتان قائل خواهید شد.

13. خودتان را باور کنید تا بهترین باشید.

نکات

· اجازه ندهید دیگران اعتماد به نفستان را پایین بیاورند.

· اگر کسی به شما گفت که فلان کار را نمی توانید بکنید، حرفش را باور نکنید.

· نقاط منفیتان را مثل هدف تیراندازی بدانید و تا می توانید به سمت آنها تیر شلیک کنید. این باعث می شود اعتماد به نفستان بالا رود.

هشدارها

· قبل از اینکه خودتان را باور کنید باید خودتان را بشناسید. باید بدانید که چه چیز برای شما بهتر عمل میکند.
· اگر می خواهید به خودتان ایمان پیدا کنید باید خوب با زیر و بم شخصیتتان آشنا شوید.


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/14ساعت 10:57 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

افکار.دیدار


به خورشید گفتم خوشگلی، هوا ابری شد. به دریا گفتم زلالی، خشک شد. به کوه گفتم با صلابتی، خرد شد. به تو میگم خوبی؟؟؟ مواظب خودت باش!
******
اگه یه روز چشمات پر از اشک شد و نیاز به شونه ی کسی داشتی، اصلا رو من حساب نکن، چون شونه مثل مسواک یه وسیله شخصیه!
******
(SMS مخصوص نیمه شب) سلام، می خواستم بگم: مسواک بزن همیشه تا دندونات تمیز شه!
ورژن2:
سلام، این اس ام اس صرفا جهت یادآوری به شما برای مسواک زدن است و ارزش دیگری ندارد. شب بخیر!
******
اگر می بینی اینقدر دوستت دارم... اگر می بینی فدات می شم... اگر می بینی تو دنیا با هیچ کس عوضت نمی کنم...
باور کن اکس خوردی تو توهمی!!!
******
توجه: از هموطنانی که بضاعت مالی برای فرستادن SMS را ندارند، تک زنگ نیز پذیرفته می شود.
صندوق حمایت از بیماران اس ام اسی.

اعلامیه انجمن بیماران اس ام اسی: با فرستادن چند اس ام اس، هر چند کوتاه، جان تازه ای به گوشی ما بدهید.


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/14ساعت 10:33 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

عصر شلوغ یک پنجشنبه پشت ویترین یک اسباب بازی فروشی نسبتا سنتی وبخشی مدرن دوعروسک که فقط عروسکند توجهم

راجلب میکنند بااتیکت داراوسارا.انگار گذشته های گم شده کلاس اولم را یک ان جلوی چشمم می اورد. انگار در غربت اشنای نه

چندان نزدیکی ببینی که ازذوق بخواهی به او وصل شوی.نگاهشان می کنم شیشه است نمی شود در اغوششان گرفت میروم

وبدون عادت همیشگی همه که قیمت پرسیدن است از فروشنده خواهش میکنم که ان دوتا رابرایم بیاورد واین جاست که یک

سوال دیگر ذهنم را بیشتر ازانچه که هست پریشان میکنداین دوتا...به روی ذهنم نمی اورم واز فکرم می خواهم تا اطلاع ثانوی

لااقل تا زمانی که بگذارند به خانه برسم دست از سر من وان دوتا بردارد ان دورا میخرم و بیرون می ایم به سرعت تاکسی میگیرم

وفکر بازیگوشم انگار که به ویترین ان مغازه حرفی زذه باشی به روی مبارک پنهانش نمی اورد که سفارش کردم تا خانه راحتم

بگذارید.دوباره شروع میکند ومن بدنمی بینم خودم رادرگیر پیداکردن پاسخی برای او کنم به خانه رسیدم اما هنوز بدون پاسخ بودم

رفتم توی اطاقم وداراوسارا راگذاشتم روبه روی خاطرات پر از مشق وخط کلاس اولم.راستی چقدر معلم کلاس اولمان مهربان بود

اما خیال میکنم قدری فراموشکار اخر اکر او همان روز خیلی دور تکلیف سوال ذهن مرا روشن کرده بود حالا اینقدر سر در گم نمی

شدم.راستی ای کاش خیلی ها جای دادن تکلیف ان را روشن میکردند بگذریم..برسیم به نسبت این دوتا دارا وسارا حالا من ازکجا

بدانم که ناگهان حجاب ساراتوجهم را جلب میکند یعنی دروغ بود پس سارا ودارا خواهر وبرادر نیستند الان درست است که

اگربرعکس بود..خب دیگر عشق که کلاس اول ودومی سزش نمی شود اما چرادارا انارش رابه سارا نداد؟ایاواقعا میدانسته که این

کار روزی باعث ایجاد علاقه بینشان خواهد شد؟شاید هم خواسته سرش سر پادشاه باشدشاید هم داراچون دارا بود به سارا انار

نداد.به فکرم رسید بروم توی فامیل از یک کلاس اولی کتاب بگیرم اما دارا وسارای زمان ما انار تقسیم کردنشان هم با کتاب های

حالا فرق داشت.پس این کار را نکردم.یک سوال دیگرچرادارا وسارا از ان وقت تاحالابه هم نرسیده اند...ایااین دوبی گناه این

دوعروسک معصوم سمبل دختروپسرهای امروزاند..حال بادرنگ حجاب سارا رابر می دارم ویک مسکن مناسب دربهترین جای دنج اطاق

ودرشت ترین دانه ی اناری که میتوانم پیداکنم ..ان دورابرای همیشه بی حصار وبا ارامش کنار هم میگذارم فکر میکنم بهترین هدیه

عروسی ان دودرشت ترین اناریست که دردست دارم دیگرفرقی نمیکند انارمال هردوتای ان هاست هم دارابه ساراانارمیدهدهم

سارابه داراشاید هم هردو ان راباهم خواهند خورد وشایدهم ان رابرای همیشه یادگاری نگه دارند ..انارشان گواراباد.


نوشته شده در سه شنبه 90/7/12ساعت 11:18 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

خانه فقط یک محل نیست /بلکه یک وضعیت ذهنی است /فضای مقدسی که ان رادل وروح خود

همه جامیبریم .خانه پراز گرماوشادی کسانی است که دوستشان داریم.

خانه گرامیداشت زندگی است.

بیاییدان راباهم واقعا گرامی بداریم.

همان طور که دختر کوچولوی باهوش به نام دورتی گفته است

هیچ کجامثل خانه ادم نمی شود.

درخانه است که ما ان کلمه چهار حرفی را یاد میگیریم..

(محبت)

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/12ساعت 2:47 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

بچه که بودم مدام دستم راازدستان نگرانی که مراقبم بودند رهامیکردم وارزویم این بود که یک بار هم که شده تنهاازخیابان ردشوم

حالاکه دیگرنمیشود بچه بود وفقط میشود عاشق بود ازسربچگی هرچه وسط خیابان زندگی سربه هوا می دوم هیچ کس

حاضرنیست دستم رابگیرد وبرای لحظه ای حتی مراقبم باشد .

نیازعاشقان معشوق رابرناز میدارد...

توسرتاپاوفابودی تورامن بی وفاکردم...


نوشته شده در سه شنبه 90/7/12ساعت 2:38 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

وقتی ستاره من شدی هیچ تلسکوپی هنوز توراندیده بود ...وقتی کهکشان من بودی هیچ منجمی هنوزبه بودنت پی نبرده بود...

وقتی دروازه بان دروازه دلم شدی هنوز هیچ دروازه ای رانکشیده بودند... وهنگامی که رنگین کمان صدایت کردم همه به ان چیزی

که بعد از باران در می امد می گفتند مهمان هفت رنگ ناخوانده...

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 5:6 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

تنهایم


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 4:53 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

خیال میکنی مرگ فقط این است که جسمی باچشمهای بسته وقلب خاموش راتوی یک جعبه چوبی و شیشه ای تازیر زمین بدرقه

کنند وبعد اشک وخاک رویش بریزند وفریادشان عین انعکاس صدا در کوه شودوبعدچشم بازکنندوببینند یکسال از کوچ ان جسم

گذشته است ....مرگ یعنی بدانی کسی برایت میمیرد وزندگی بی توبودن رامرگ میداند.


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 4:21 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |


اگر از شبنم چشمت بلور اشک جاری شد / دعایی کن مرا شاید دعای دوست کاری شد.

 مترسک اینقدر دستهایت را باز نکن ، کسی تو را در آغوش نمیگیرد ، ایستادگی تنهایی می آورد .

...


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 10:8 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

..................... حالا من کى مى تونم برم خونه مون ؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 9:27 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

آخرین مطالب
» دل
ریل....
سجاده من....
سر خط....
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com