ـ برسه یا نرسه به حال من که فرقی نمی کنه.
ـ واسه چی این حرف و می زنی ؟
کلاغه آهی کشید و گفت:واسه این که من کلاغم.
دختر جوان از تپه بالا رفت.
خودش را به او رساند.کنارش نشست.
نفس تازه کرد و گفت:سلام.امروز اومدم فقط یه چیز به ام بگی.
به دور و بر نگاه کرد و ادامه داد:کافیه به ام بگی دوستم داری،یه بار
اون وقت ببین برات چه کارا که نمی کنم.
پیرمرد از خانه بیرون آمد.دود پیپ را بیرون داد و دختر را صدا زد.
دختر از جا بلند شد. لبه ی دامن را بالا گرفت.
سر جلو برد و گونه ی او را بوسید:لازم نیست همین الان بگی.
با سرعت از سرازیری جاده پایین رفت.همراه پیرمرد وارد خانه شد.
کلاغ روی دست مترسک نشست و غار غار کرد.
باد شمال غربی شروع به وزیدن کرد.
و گردن مترسک ناگاه به سمت خانه ی دختر شکسته شد.
کلاغ در جا پرید و دوباره سر جایش نشست.
پیرزن نزدیک مترسک رفت. شاخه گلی در جیب بالایی
کت او گذاشت.عقب ایستاد و به او خیره شد.
جلو رفت.یقه و بعد کلاه او را مرتب کرد:حالا شد.
دختر جوان پرده را انداخت و شاخه ی گل را به سینه فشرد.
پیرمرد وارد خانه شد
و در را محکم پشت سرش بست.
کمی آنسوتر کلاغ روی بوته ی ذرت نشست و
مشغول خوردن شد.
تو منو بیشتر دوست داری یا مامانُ؟
دخترک کمی فکر کرد:اول تو روُ.نه، اول هر دوتاتون ُ
صورت مرد را بوسید:تو اول منو دوست داری یا مامانُ ؟
مرد بدون این که فکر کند،جواب داد:معلومه عزیزم که تو رو دوست دارم
- مامان چی?
- اون منُ تو رو ول کردُ رفت.
دخترک لبخند زد:بر می گرده. من که می دونم هنوز دوستش داری.
و چرخ های ویلچر را به حرکت در آورد.
خداونداهرهنگام که به سویت می ایم دست نوازشت رابرروی گونه هایم میکشی ومن ازهرهنگام بیشتر تورامیطلبم هنگامی که ازتو دور
میشوم وخودراتنها به چند هیزم خشک میسپارم وغرق دراتش گریزان دست وپامیزنم باران بخششت رابازبرسرم میپاشی وچه کسیست
ازتوبخشنده تر
معبودمن ......دوستت دارم تنهانه به خاطراین که مراخلق کردی......هنگامی که دیدگانم رابراطرافم نمایان میسازم.....تنهاتورامینیم هرسویی
راکه مینگرم......زیبایی های تورامیبینم.....وچه کسیست ازتوزیباتر
دنیابه من اموخته است که اورابپرستم اماتوبه من اموختی که مخلوق دنیاراستایش کنم
رازونیازباتوبه من ارامش میدهد واین راز ونیازکردن است که مرامیسازد
بی هیچ بهانه تورابه خاطراوردم دوست داشتن شاید همین باشدبی بهانه یادکردن
اونقدرعزیزی که برگ درختان برای بوسدن جای پایت انتظارپاییزرمیکشند
قلب من فرش انهاییست که هرزگاهی یادی ازوجودخسته ام میکنند
دنیابه من نیاموخت درغیابت صبورباشم اماوفابه من اموخت که فراموشت نکنم
بهای دوست نه اززیبایی اوست ونه ازدارایی اوست تنهابه وفای اوست
ادمهای خوب ازیادنمیرن ازذهن نمیرن ولی زودترازاونی که فکرش بکنی از پیشت میرن
به چه مشغول کنم دیده ودل راکه مدام دل تورامیطلبدودیده تورامیجوید
من یه ماهی کوچکم که توقلب شیشه ای دل توزندگی میکنم میدونی اگه دلت بشکنه من میمیرم
فکرمیکنی بچگی شبیهچه عددی بودی
از1تا15انتخاب کن
........
............
1.شکمو
2.زشت
3.گریالو
4.لوس
5.دماغو
6.افتاده
7.تمیز
8.شیطون
9.زیرک
10.دروغگو
11.شلخته
12.توپولو
13.گوشه گیر
14.حسود
15.مامانی
میدونی اون چه دارویی که دوخاصیت داره چشم های زیبای تو
که هم اروم میکنه هم داغون
اگراسمان بالای سرتان ابری وگرفته به نظرمیرسدوشمادرمیان باران گیر افتاده اید
اگردر دل اسمان درجست وجوی رنگین کمانی زیباهستید ولی رنگ ها برای شما شادی به بار نمی اورند
اگراحساس می کنیدکه دنیا ازگردش متوقف شده وانتهایی دردیدرس نیست
اگربه دنبال دیدن نور گرمابخش خورشید هستید ولی تنها چیزی که میبینیدسیاهی شب است
اگرهمه دراطرافتان لبخند به چهره دارند ولی تنها چیزی که ازشما ساخته است اخم کردن است
اگردرحالی که زندگی چیزی به جز غم واندوه برایتان به بارنمی اورد و ازاین زندگی به تنگ امده اید
پس باید فراتر از قطرات اشک خود را بنگرید, اعجاب این دنیا, به زیبایی یک گل که مثل مخمل در دستان شما قرار می گیرد, هوای اطراف خود را استشمام کنید ,
رایحه چمن های تازه وبا طراوت, و واژه های زیبایی را در ذهن خود مرور کنید همان واژه هایی را که درکودکی دراغوش مادرتان به دفعات شنیده بودید.
درهر سن وسالی هستید از ان لذت ببرید وبرخلاف جریان زندگی حرکت نکنید و به ارامی باجریان زندگی همراه شوید.........................
من به تو عادت دارم
مثل پروانه به اتش
مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری
من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی ان را داری که به این فاحعه پایان بخشی
Design By : RoozGozar.com |