سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















تنها بهار

ـ برسه یا نرسه به حال من که فرقی نمی کنه.


ـ واسه چی این حرف و می زنی ؟


کلاغه آهی کشید و گفت:واسه این که من کلاغم.




نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 1:8 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

دختر جوان از تپه بالا رفت.

 

خودش را به او رساند.کنارش نشست.


نفس تازه کرد و گفت:سلام.امروز اومدم فقط یه چیز به ام بگی.


به دور و بر نگاه کرد و ادامه داد:کافیه به ام بگی دوستم داری،یه بار


اون وقت ببین برات چه کارا که نمی کنم.


پیرمرد از خانه بیرون آمد.دود پیپ را بیرون داد و دختر را صدا زد.


دختر از جا بلند شد. لبه ی دامن را بالا گرفت.


سر جلو برد و گونه ی او را بوسید:لازم نیست همین الان بگی.


با سرعت از سرازیری جاده پایین رفت.همراه پیرمرد وارد خانه شد.


کلاغ روی دست مترسک نشست و غار غار کرد.


باد شمال غربی شروع به وزیدن کرد.


و گردن مترسک ناگاه به سمت خانه ی دختر شکسته شد.


کلاغ در جا پرید و دوباره سر جایش نشست.




نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 1:4 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

پیرزن نزدیک مترسک رفت. شاخه گلی در جیب بالایی


کت او گذاشت.عقب ایستاد و به او خیره شد.


جلو رفت.یقه و بعد کلاه او را مرتب کرد:حالا شد.


دختر جوان پرده را انداخت و شاخه ی گل را به سینه فشرد.


پیرمرد وارد خانه شد


و در را محکم پشت سرش بست.


کمی آنسوتر کلاغ روی بوته ی ذرت نشست و


مشغول خوردن شد.




نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 1:1 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

 تو منو بیشتر دوست داری یا مامانُ؟

 

دخترک کمی فکر کرد:اول تو روُ.نه، اول هر دوتاتون ُ

 

صورت مرد را بوسید:تو اول منو دوست داری یا مامانُ ؟


مرد بدون این که فکر کند،جواب داد:معلومه عزیزم که تو رو دوست دارم


- مامان چی?


- اون منُ تو رو ول کردُ رفت.


دخترک لبخند زد:بر می گرده. من که می دونم هنوز دوستش داری.


و چرخ های ویلچر را به حرکت در آورد.


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 1:0 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

خداونداهرهنگام که به سویت می ایم دست نوازشت رابرروی گونه هایم میکشی ومن ازهرهنگام بیشتر تورامیطلبم هنگامی که ازتو دور

میشوم وخودراتنها به چند هیزم خشک میسپارم وغرق دراتش گریزان دست وپامیزنم باران بخششت رابازبرسرم میپاشی وچه کسیست

 ازتوبخشنده ترتبسم

معبودمن ......دوستت دارم تنهانه به خاطراین که مراخلق کردی......هنگامی که دیدگانم رابراطرافم نمایان میسازم.....تنهاتورامینیم هرسویی

راکه مینگرم......زیبایی های تورامیبینم.....وچه کسیست ازتوزیباترتبسم 

دنیابه من اموخته است که اورابپرستم اماتوبه من اموختی که مخلوق دنیاراستایش کنمتبسم 

رازونیازباتوبه من ارامش میدهد واین راز ونیازکردن است که مرامیسازدتبسمتبسم

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 12:10 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

بی هیچ بهانه تورابه خاطراوردم دوست داشتن شاید همین باشدبی بهانه یادکردنبووووس

اونقدرعزیزی که برگ درختان برای بوسدن جای پایت انتظارپاییزرمیکشندبووووس

قلب من فرش انهاییست که هرزگاهی یادی ازوجودخسته ام میکنندبووووس

دنیابه من نیاموخت درغیابت صبورباشم اماوفابه من اموخت که فراموشت نکنمبووووس

بهای دوست نه اززیبایی اوست ونه ازدارایی اوست تنهابه وفای اوستبووووس

ادمهای خوب ازیادنمیرن ازذهن نمیرن ولی زودترازاونی که فکرش بکنی از پیشت میرن بووووس

به چه مشغول کنم دیده ودل راکه مدام دل تورامیطلبدودیده تورامیجویدبووووس

من یه ماهی کوچکم که توقلب شیشه ای دل توزندگی میکنم میدونی اگه دلت بشکنه من میمیرم بووووس


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 11:52 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

فکرمیکنی بچگی شبیهچه عددی بودییعنی چی؟

از1تا15انتخاب کن 

........

............

1.شکمو

2.زشت

3.گریالو

4.لوس

5.دماغو

6.افتاده

7.تمیز

8.شیطون

9.زیرک

10.دروغگو

11.شلخته

12.توپولو

13.گوشه گیر

14.حسود

15.مامانییعنی چی؟


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 11:34 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

میدونی اون چه دارویی که دوخاصیت داره چشم های زیبای تومؤدب

 که هم اروم میکنه هم داغون مؤدب


نوشته شده در دوشنبه 90/5/31ساعت 10:59 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

اگراسمان بالای سرتان ابری وگرفته به نظرمیرسدوشمادرمیان باران گیر افتاده ایددوست داشتن

اگردر دل اسمان درجست وجوی رنگین کمانی زیباهستید ولی رنگ ها برای شما شادی به بار نمی اورنددوست داشتن  

اگراحساس می کنیدکه دنیا ازگردش متوقف شده وانتهایی دردیدرس نیستدوست داشتن  

 اگربه دنبال دیدن نور گرمابخش خورشید هستید ولی تنها چیزی که میبینیدسیاهی شب استدوست داشتن

اگرهمه دراطرافتان لبخند به چهره دارند ولی تنها چیزی که ازشما ساخته است اخم کردن استدوست داشتن

اگردرحالی که زندگی چیزی به جز غم واندوه برایتان به بارنمی اورد و ازاین زندگی به تنگ امده ایددوست داشتن

پس باید فراتر از قطرات اشک خود را بنگرید, اعجاب این دنیا, به زیبایی یک گل که مثل مخمل در دستان شما قرار می گیرد, هوای اطراف خود را استشمام کنید ,

رایحه چمن های تازه وبا طراوت, و واژه های زیبایی را در ذهن خود مرور کنید همان واژه هایی را که درکودکی دراغوش مادرتان به دفعات شنیده بودید.

درهر سن وسالی هستید از ان لذت ببرید وبرخلاف جریان زندگی حرکت نکنید و به ارامی باجریان زندگی همراه شوید.........................

 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/31ساعت 7:51 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

من به تو عادت دارمگل تقدیم شما

مثل پروانه به اتش گل تقدیم شما

مثل عابد به عبادت گل تقدیم شما 

و تو هر لحظه که از من دوری گل تقدیم شما

من به ویرانگری  فاصله می اندیشم گل تقدیم شما

در کتاب احساس واژه فاصله  یک فاجعه معنا شده استگل تقدیم شما

تو توانایی ان را داری که به این فاحعه پایان بخشیگل تقدیم شما 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/31ساعت 6:59 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

<   <<   6      

آخرین مطالب
» دل
ریل....
سجاده من....
سر خط....
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com